سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نوشته هایی غروبانه

راهی در پیش رویم گذاشته اند

کمی بلند است

شب دراز است

گرگ زوزه می کشد

و من ناگریز پا در این راه 

بلند خواهم گذاشت من قدم خواهم زد در این راه

و دیگر نیم نگاهیم به پشت سرم نخواهم انداخت.....



نوشته شده در جمعه 92/6/8ساعت 5:48 عصر توسط ناشناش گویا نظرات ( ) | |

باور اینکه دنیا بی انگیزه می شود در نبود تو سخت نیست

فقط چشمانت را ببند و تصور کن

دنیایت لامپ امیدت در ان سوخته

چه وهم انگیز است ان دم...


نوشته شده در شنبه 92/6/2ساعت 10:44 عصر توسط ناشناش گویا نظرات ( ) | |

روبه ابی

روبه خورشید

روبه خوشبختی خطر کن

قصد دریا

قصد با رود

همسفر قصد سفر کن

اگه باشی کنار من

با تو میاد بهار من

اگه باشی غم ندارم

بی تو من همدم ندارم

تو همونی

که پا به پات

هر چی غمه جا می ذارم

 

 

 


نوشته شده در شنبه 92/6/2ساعت 10:42 عصر توسط ناشناش گویا نظرات ( ) | |

دستانم به سمت بالا دراز شده است

چشمانم تنهادرگاه ندیده ات را می نگرد

و قلبم بی صبرانه می تپد

زیر لب زمزمه یا رب یاربم روان می شود

با صورتی غرقه در اشک ، شرمزده درخواستی دارم

یارب به فریادم برس.....

 

 

 


نوشته شده در شنبه 92/6/2ساعت 10:6 عصر توسط ناشناش گویا نظرات ( ) | |

خسته شده اند ... انگشتان پایم را می گویم

از بس که راه امده اند و به هیچ هم نرسیده اند

کفش هایم را همین جا از پایم در می اورم

از دوباره دیدن تو ناامید شده ام.......

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید


نوشته شده در شنبه 92/6/2ساعت 9:56 عصر توسط ناشناش گویا نظرات ( ) | |

در ان دم که برای پیوند دادن دو قلب باید اماده می بودیم

من اماده بودم

دستانمان بهم پیوند خورد

اما نگاه تو به کدام سمت روانه بود؟؟

+این نوشته ها در شرایط من نیستند .. من قوه بالایی توی تصور دارم و دوست دارم در جای دیگران باشم و به جای اون ها با نوشتن حالاتشونو به نوشته بکشم ... پس خواهش مندم در مورد خود شخص شخیص بنده تصور این چنینی نداشته باشید....


نوشته شده در شنبه 92/6/2ساعت 9:54 عصر توسط ناشناش گویا نظرات ( ) | |

یک کتاب گوشه ای افتاده از اتاق

دخترک خوابیده و چشم دوخته به سقف

لیوان کمی ان دورتر

زیر لب زمزمه دارد

باور کن واسه تو که بی تابم من

باور کن واسه چشماته بی خوابم من

 

 


نوشته شده در شنبه 92/6/2ساعت 9:32 عصر توسط ناشناش گویا نظرات ( ) | |

پشت شیشه انتظار در دنیای دیوانگان تنها دخترکی چشم به دنیای عاقلان دوخته است ... باران یم بارد و او در این مه گرفته شیشه ارام می  نویسد و ها می کند: من عاقلم تنها مرضم نبود تو بود....

 


نوشته شده در شنبه 92/6/2ساعت 9:28 عصر توسط ناشناش گویا نظرات ( ) | |

زانوانم را در بغلم جمع می کنم .... در گوشه ای از اتاقم کمدی ست که کودکی هایم در ان گریه کرده ام هنوز که هنوز هست ان کمد انجاست... نگاهی به اندام خود می اندازم وبا خود می اندیشم به سختی میتوانم خودم را در انجا جمع کنم و جا دهم ...

در خود جمع می شوم جایم کمی تنگ است .. اما همین گوشه در همین چهاردیواری اشک هایم صورتم را می شویند .. کنترلی نیست چون دلم برای کمی پاکی تنگ شده است.....


نوشته شده در شنبه 92/6/2ساعت 9:24 عصر توسط ناشناش گویا نظرات ( ) | |

می خواهم بدون نشانه بگذارم و بروم ، بی صدا

در سکوت مطلق

دلم عجیب هوای جمله« به اندازه نیاز مرگ» را دارد....

بی صدا بروم،بی نشانه،بی ردپا

به این می اندیشم

تو چگونه مرا می یابی؟

تو که از من نشانی نداری؟

دلتنگم شده ای؟ روزهایت چگونه رد گذرند؟خوشحالی؟من بی نشانه می روم تا تو شادتر شوی.....


نوشته شده در شنبه 92/6/2ساعت 8:55 عصر توسط ناشناش گویا نظرات ( ) | |

   1   2      >

آخرین مطالب
» راه بلند...
امید و چراغ
اگه باشی!
یا رب یارب
خسته
روانه
زیر لب
دنیای عاقلان
گوشه
بی نشانه می روم....
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com