نوشته هایی غروبانه
زانوانم را در بغلم جمع می کنم .... در گوشه ای از اتاقم کمدی ست که کودکی هایم در ان گریه کرده ام هنوز که هنوز هست ان کمد انجاست... نگاهی به اندام خود می اندازم وبا خود می اندیشم به سختی میتوانم خودم را در انجا جمع کنم و جا دهم ... در خود جمع می شوم جایم کمی تنگ است .. اما همین گوشه در همین چهاردیواری اشک هایم صورتم را می شویند .. کنترلی نیست چون دلم برای کمی پاکی تنگ شده است.....
نوشته شده در شنبه 92/6/2ساعت
9:24 عصر توسط ناشناش گویا نظرات ( ) | |
Design By : RoozGozar.com |